تحولات منطقه

امیدمافی/ ۱- به حافظه تاریخی خود فشار می‌آوریم. این درست همان لحظه کبود است که یاغی میان گوی خاطرات، ناگهان غش کرد و در گوشه‌ای از دیگ جوشان آزادی دراز به دراز رو به قبله افتاد.

زمان مطالعه: ۳ دقیقه

او که در امتداد نگاهِ حیرانِ تیفوسی‌های قرمز، تن پوش آبی را برتن خویش پرو کرد و زیر تگرگ تهمت و ناسزا تیر خلاص را زد تا بند کفنِ سرنوشت برای نوازشش شل‌تر شود. شما که خوب یادتان هست. نیست؟

۲- ۲۴ سال از شهرآورد خون آلود پنجاهم گذشته، اما هنوز آن عصر غیرعادی از آرشیو اذهان پاک نشده است. بله همان آدینه بهت آلود که تکاور عاصی همچون نان کپک‌زده در سفره‌ای کهنه، به رؤیاهایش ماسیده شد و به خاطر پاگشایی در شهرآورد دوزخی تا مرزهای مرگ رفت و زنده برگشت. همان مصاف آغشته به هذیان و هلهله که از فرط شوریدگی همچون خلعتِ واپسین، مهدی هاشمی نسب را در بر گرفت. شورشی‌ترین موجود دنیا که از خوش روزگار طعم قهرمانی با سه پیراهن قرمز، آبی و سبز را چشید، در سال‌هایی که دلدادگی به پیراهنِ خیس هنوز از قلب‌ها رخت برنبسته و منقرض نشده بود، به ضرب رقمی کاملاً نجومی، ارتش سرخ را ترک کرد و بی‌اعتنا به خنجر تیز و بُران دوآتشه‌ها، عشق برباد رفته‌اش را با بوسه‌ای غمگین بدرقه کرد. همو که پیش از آن بارها، رقیب دیرینه را نقره داغ کرده بود، سلانه سلانه در بعدازظهر سگی به توفان آذرخش بدل شد و در هجوم هزار رهزن و رهگذر، معشوقه قدیمی خویش را ریش ریش کرد تا تندیس نمکسودِ مردی شبیه باران که به عشق قدیمی‌اش خیانت کرد، تا ابد و یک روز در تلاطم ذهن‌ها باقی بماند و جُنب نخورد. شما که خوب یادتان هست. نیست؟

۳-پارتیزان آشوبگر این روزها در ساحت پنجاه و یک سالگی همچنان اقرار می‌کند که هجرت از بارگاه سلطان و دل سپردن به چهره یار ونگار جدید، آن‌هم به قیمت واژه‌های رکیک از سوی هواداران، دلهره آورترین و جانسوزترین تصمیم زندگی‌اش بود. حتی اگر اسکناس‌های تا نخورده، رازهای الست یک یاغی ازلی را ابدی کرده و او برای همیشه آن‌ها را در تنگی سینه‌اش محفوظ داشته و محظوظ شود. هاشمی نسب اما هنوز از پا ننشسته و در قامت دستیار فرمانده آبی‌نشان‌ها از ظرفیت لازم و کافی برای مشتعل کردن ورزشخانه‌ها برخوردار است. چه اینکه فصل پیش بارها با مصاحبه‌های شهر به‌هم ریز و واگویه‌های دردسرسازش به نقش اول فیلم‌های اکشنِ لیگ کهنه بدل شد و تازیانه جریمه و محرومیت را نیز با کالبد سِر شده خود لمس کرد. یاغی پریروز و دیروز و امروز که بی‌گزاف سهم قابل توجهی در ارنج و فرامین فنی نداشت، انگار به استقلال برگشته بود تا با گل آلودگی آب‌ها حریفان را در حسرت صید شاه ماهی‌ها بگذارد. اتفاقی که دست آخر لبخند را بر لبان او و نکونام نقاشی نکرد تا تیمش در آستانه تسخیر جام، جان دهد و به تماشای سماع قرمزها بر چکاد رستگاری بنشینند...

بله مأموریت فرزند آبادان انجام نشد تا او و همکارانش سر برشانه ناکامی به راهبه‌های خاموشِ دِیرِ فوتبال بدل شوند و غمگنانه از آرزوهای خویش دست بشویند. شما که خوب یادتان هست. نیست؟

۴-محض اطلاع، نوار قصه یاغی ادامه دارد و پاره شدنی نیست. نشان به آن نشان که بر اساس شنیده‌ها مهدی در فصل جدید نیز کناردست مرد نکونام خواهد نشست و اگر لازم باشد برای شلوغ کردن ماجرا تا لب خط پیش خواهد رفت. هر چند ادامه مسیر شوسه نیست و در حالی‌که هنگ آبی در عثمانی به سر می‌برد، این هاشمی نسب است که هر روز فاصله خانه‌اش درامانیه را تا باشگاه گز می‌کند، بلکه به توافق نهایی با استقلال دست یابد و در واپسین روزهایِ پیش از شروع لیگ به ارتش مورد علاقه خود ملحق شود. در این میان پرستوهای مهاجر خبر آورده‌اند هاشمی نسب بر سر مسائل مالی با باشگاه به توافق نرسیده و در صورت اصرار و ابرام بیش و پیش بر مواضع خویش ممکن است در فصل پیش رو دیگر کنار خط آفتابی نشود. هر چند جواد نکونام از راه دور همه چیز را رصد می‌کند و بر تمدید قرارداد اسیستانِ خویش تأکید مؤکد دارد. ناخدای لالیگایی لابد می‌داند وجود یک بمب ساعتی روی نیمکت تا چه اندازه در تحقق رؤیاهایی که تعویق افتاده، مؤثر خواهد بود. لَختی منتظر می‌مانیم تا ببینیم دو طرف معاهده از مواضع خود کمی عدول خواهند کرد تا پرنده تیزپرواز سال‌های سیاه و سفید دوباره در محشر خاکستریِ آزادی به دریدن گلوی حریفان تا بن دندان مسلح بیندیشد؟

۵- می‌گذریم و می‌گذاریم تا معلوم شود مردی که همواره در دقیقه ۹۰ خبر پیوستن‌های جنجالی خود را مخابره کرده، این‌بار هم پیش از سوت استارت لیگ به جمع دستیاران نکونام روی نیمکتی پرازدحام اضافه خواهد شد؟

جدای از این وجیزه، راست و درست خواهد بود اگر در موسم تصرف تن پوش‌های رنگارنگ توسط نوکیسه‌های ملّون و هجرت هجو گونه واژه «غیرت»به اعماق شاهنامه، حق را به مهدی هاشمی نسب بدهیم که روزگاری برای فرار از پستوی تنهایی و بی‌کَسی در سال‌های بازنشستگی، به ستاره بوالهوس این فوتبال اخته بدل شد و لبانش را بر لبان پلاسیده و ماسیده تقدیر محتوم گذاشت. شما که خوب یادتان هست. نیست؟

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.